انگشت های جوهری



در حاليكه دارم تلاش ميكنم بتوانم صاحب خانه شوم، حواسم هست كه همه چيز هدر است. به ما اجازه نخواهند داد هيچ چيز را با خودمان به مرحله بعد ببريم حتى دكمه پيراهن آبى ام كه آنهمه دوستش دارم يا لاك صورتى مستركالرزم يا هرچيز كوچكى كه بشود تقلب كرد و در گوشه لپ يا زير بغل جا داد. فقط يك تراشه كوچك از حافظه و خاطره ميگذارند با خودمان ببريم كه يعنى همان، خودمانيم و درك هست و يادآورى. لامسه ؛ خداحافظ.
" در حال و هوای عشق" را دیدیم. لطیف و اخلاقی. موسیقی فیلم من را به جایی که نمیدانم کجا بود ، می برد. تمام لحظات فیلم یک طرف ، پایانه فیلم که مرد لب هایش را گذاشت روی حفره ای باستانی و این راز قدیمی و همه گیر را نجوا کرد یک طرف. حالا او هم در احاطه ی آن بناهای معماری تاریخ خورده ، تاریخ گذرانده ، مثل اجداد انسانی اش ، رازی از قلبش داشت.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

خدمات اسباب کشی بلوچستان شهروند هزاره ی سوم گروه هیوده دوره هفت گروه وردا کارآفرینی وکارآموزی وبلاگ تخصصی سعید شجاعی سعدی- professional blog of Saeed Shojaei saadi باغ علم - کلاس ششم 6 دبستان جوادالائمه سفر به سریلانکا